وقتی از حوزهٔ کنکور خارج شدم در عین دلهره زندگی بهم لبخند میزد. حالم خوب بود و مدام از خودم میپرسیدم: «اوه دختر! واقعا تمام شد؟ کابوس کنکورسراسری۹۶ تمام شد؟» و این «از خودپُرسی» تا چند روز ادامه داشت. هیچ باورم نمیشد کابوس کنکور و کتابهای تست و قلمچی به پایان رسیده، هیچ باورم نمیشد که خلاص شدم از همهٔ فشارهایی که تا آن روز موجبات درماندگی روحم را فراهم کردهبود. و همزمان با این حسِ رهایی، دلهرهٔ عجیبی به جانم افتاد و دلیلش چیزی نبود جز نتیجه. تا قبل از آزمون من به نتیجه فکر میکردم اما بعد از آن به عمق فاجعهاش پی بردم! به اینکه شاید جملهٔ «کنکور را نسبتاً خوب دادم» خیال باطلی باشد و دانشگاه سراسری که هیچ آزاد هم قبول نشوم! این افکار منفی به شدت درگیرم کرده بود. به خودم میگفتم: «فدای سرت! سال بعدی هست و کنکور دیگری.» یا میگفتم: «شاید از آنچه تصور میکنی بهتر عمل کرده باشی.» اما فایدهای نداشت! در نهایت من میماندم و استرسی که یقهام را سفت و سخت چسبیده بود.
در کمال تاسف، تمام تابستان من در همین اضطرابها و ناخنجویدنها گذشت! ابتدا نگرانی رتبه بود. جانم به لب رسید تا سایت سنجش(که لعنت خدا بر او باد) رتبهها را بزند. با دیدن رتبهام زندگی بار دیگر بهم لبخند زد و شمعدانیهای روی ایوان خندیدند. حالا من مطمئن بودم که در رشتهٔ دلخواهم قبول خواهم شد.
بعد از رتبه ما با روزهای پرحادثهٔ انتخاب رشته مواجه شدیم؛ روزهایی که هرکس ساز خودش را میزد. پدر و مادر یک چیز میگفتند، مشاور یک چیز و حتی حسن آقای بقال سر کوچه هم از اظهار نظر جا نمیماند. و در این حجم نظر و پیشنهاد من ماندم و تعداد زیادی رشته. گاهی سخنان مشاور آنقدر تاثیرگذار بود که حتی به علاقهام هم شک میکردم!!! نمیدانم شاید مسیر انتخاب رشته فقط برای من اینگونه پر فراز و نشیب بود اما هرچه بود روزهای بدی را پشت سر گذاشتم تا بالاخره توانستم یک دل شوم و در صدر جدول «ادبیات و زبان فارسی» را وارد کنم؛ اتفاقی که هرکه شنید نگاه شماتتباری به من انداخت و گذشت.
بعد از روزهای نفسگیر انتخاب رشته و حرف و حدیثهایش رسیدیم به نگرانی نتایج نهایی! البته نگرانی این مورد آنقدرها زیاد نیست؛ یعنی بستگی به رتبه دارد و هرچه بهتر باشد خیال آدم راحتتر است. من با توجه به رتبهٔ خودم و پذیرش دانشگاهها در سنوات گذشته گمان میکردم علامه طباطبایی تهران را قبول میشوم. البته این گمان باعث نشد نگران نباشم و با خیال راحت روزهای آخر تابستان را بگذرانم. و چرا میگویم روزهای آخر تابستان؟ چون نتایج نهایی آخر شهریور آمد و ما تا آخرین نفس تابستان درگیر نتایج کنکورسراسری۹۶ بودیم! اگر از من بپرسند میگویم این تاریخ فقط و فقط شعور نداشتهی عزیزان را میرساند. تمام درد ما این بود که بدانیم آیا دولتی قبول شدهایم یا آزاد و غیرانتفایی شهرمان؟ اگر دولتی قبول شدیم کدام دانشگاه و کدام شهر؟ اگر دور است باید خوابگاه بگیریم پس باید به فکر خرید خوابگاه باشیم و مشغلههایی از این دست.
سرانجام نتیجه یک شب قبل از زمان اعلام شده بر روی سایت آمد و من در رشتهی دوست داشتنیام قبول شدم. گرچه آنچه گمان میکردم اتفاق نیفتاد و روزهای اول حالم خوب نبود اما کم کم پذیرفتم و شدم دانشجوی یکی از دانشگاههای تهران؛ دانشگاهی که اولین آموزش عالی کشور است اما آنقدر غریب که هرکه شنید پرسید: «آزاده یا غیرانتفایی؟» و من هربار بعد از نفس عمیق و لبخندی تصنعی گفتم: «دولتیه!»
تابستان بعد از کنکور اینگونه گذشت. از برنامههایی که چیده بودم جز دیدن فیلم و خواندن کتاب تقریبا به هیچکدامشان عمل نکردم. ماندم توی خانه و برای نتایج کنکور خون دل خوردم و خون دل خوردم. البته از حق نگذریم تابستانی که میدانی کنکور را دادهای و بعد از اتمامش قرار نیست به مدرسه بروی، با تمام دلهرهها و بالا و پایینهایش شیرین است.
بعد از آمدن نتیجهی نهایی خرید برای دانشگاه و خوابگاه شروع شد و رسیدیم به روز ثبت نام؛ روزی که برای اولین بار دانشگاه و دانشکدهام را از نزدیک دیدم... .
پینوشت: قسمت اول | قسمت دوم |
عکسنوشت: گلی که روز تجلیل از نخبگان و قبول شدگان کنکور سراسری ۹۶ شهرمان بهم دادند؛ یک روز زیبا میان روزهای پرتلاطم تابستان :)