چه بگویم؟ چه میتوانم بگویم؟ آنقدر ضربه محکم بوده که لالم کرده. آنقدر ضربه محکم بوده که دنیا دارد دور سرم میچرخد. قلبم داغ دارد. دیدهاید جگر چطور روی آتش جز و جز میزند؟ حال قلب من هم اینگونه است. نمیتوانم کلمات را ردیف کنم. اصلا از کجا بگویم؟ از کدام گوشهاش؟ از مرگها بگویم و یتیم شدنها؟ یا از دخترکی که کودکیاش زیر مشتی خاک دفن شد؟ از نبود امکانات بگویم یا آن آشغالهایی که به اسم مسکن مهر تحویل مردم دادند؟ از روستاهای کاملا ویران شده بگویم یا دست و پاهای زیر آوار؟ از لرزیدن پشت پدر بگویم یا دل مادر؟ از حرفهای آن مرد بگویم که میگفت خدا به ملک گفته رگ زمین را بگیر؟ یا آن یکی که گفته نباید از دولت انتظار داشته باشید و به جایش عبرت بگیرید؟ گفتن دارد؟ نه... ندارد... زار زدن دارد...زار زدن... مردن دارد...